حدود ۱۰ روزی میشه توی خوابگاه دختران ساکن شدم,هیچ وقت دوست نداشتم برم خوابگاه و حالا مطمئن شدم چقدر از محیطش خسته ام ,نه فقط من ,بیشتر بچه ها اینجا احساس زندانی بودن دارن. گفتن خندیدن ها و دیدن بقیه دختر ها خوبه ولی توی خوابگاه نمیشه خوابید ,نمیشه  درست آشپزی کرد و حتی نمیشه درست درس خوند,بخصوص اینکه هم اتاقی هات چند تا بچه ۱۸ ,۱۹ ساله باشن که حتی نمیتونن یه چایی دم کنن و افتخار میکنن که تا حالا دست به سیاه سفید نزدن!  

یا مثلا هم اتاقی بی ادبی که فحش های  ک دار دادن واسش عادیه و حتی تصور میکنه داف دانشگاست  

چقدر غر میزنم! 

انگیزه رژیم گرفتنم شده لباسای عید ! که یه پارچه سورمه ای گرفتم یه مدل شیک بدوزم با کفش و کیف چرم مشکی:) 

 

خدا میدونه چقدر دلم میخواد زودتر عقد کنم برم سر خونه زندگیم,نامزدمم دلایل خاص خودشو واسه ناراحتی هاش داره که تقصیر هیچکدوم ما نیست ,فقط یکم زمان لازم داریم تا زودتر به آرامش برسیم ,

کلاس ها هم شروع شدن و منم تصمیم گرفتم اشتباه دبیرستانم تکرار نکنم و از همین حالا درست درس بخونم که به هدفم برسم.سطح علمی دانشگاه بسیار خوبه ,غربت و تنهایی سخته اما همین خوبی دانشگاه باعث شده بتونم تحمل کنم و لبخند بزنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تهیه وتامین کالا پیام مولوی - برنامه نویس وب خدمات باربری حمل و نقل اثاثیه منزل مبلمان اداری و تجاری شهروشهرستان تناسلی Michael مقالات انگلیسی پزشکی با ترجمه فارسی سال 2019 میلادی پایگاه خبری تحلیلی آفتاب آبپخش خدمات سئو و بهینه سازی سایت